شكنندگي تابوها در عصر پست مدرنيسم؟

 

كشور ايران در مسير جريانها و تندبادهاي تغييرات سياسي قرار گرفته است.جريانها و تندبادهايي كه از داخل و خارج شروع به وزيدن كرده اند. جريانهايي كه در تاثير متقابل با شرايط عمومي فكري ،سياسي و اقتصادي دنيا قرار دارند. مؤلفه هاي اين جريانها و تاثير آنها به يكديگر آنقدر پيچيده اند ، كه تحليل و پيش بيني شرايط سياسي اين منطقه را همچون پيش بينياوضاع  جوي دشوار ساخته است.  حتي اين واهمه نيز در افكار ايجاد مي شود كه مبادا سرعت وزش اين تندبادها و جريانها مجال تحليل ، تفكر ، رشد و عمل را از ما سلب كند.

يكي از اين مؤلفه ها يا جريانها مسئله ملي در ايران و منطقه است . شروع اين جريان را ميتوان به زمان شروع ناپايداري و تلاطمي نسبت داد كه توسط ايادي استعماري با اعمال حكومتهاي تمركزگرا در منطقه ايجاد شد . اين جريان با شنيده شدن صداي پاي تغييرات در دنيا و خصوصا در منطقه شدت گرفت و امروز به يكي از مهمترين مؤلفه هاي اوضاع سياسي منطقه و ايران تبديل شده است كه با فراموش كردن آن به يقين تحليل ها و پيش بيني هاي سياسي با شكست مواجه خواهد شد. در عكس العملي طبيعي به سياست يكسان سازي اجباري ملي در ايران در 84 سال گذشته توسط حكومت  مركزي، امروز ترك و كرد و عرب وبلوچ ، .... بيشتر مايلند كه خود را نه ملت ايران ، بلكه ملتهاي ترك و كرد وعرب و بلوچ ، ... ناميده و بر سرنوشت خويش حاكم گردند. در اين نوشته سعي شده است از بعد تئوريك سازگاري رشد شعور ملي در ملل ايراني با روند تغييرات جهاني به تصوير كشانده شود.

تعاريف ثابت نيستند.اين  واقعيتها و پديده ها هستند كه تعاريف را مي سازند ، نه تعاريف حقايق و پديده ها را. تعاريف از زماني به زمان ديگر و از جامعه اي به جامعه ديگر متغير بوده اند. تقيد غير منطقي به تعاريف و تقدس بخشيدن به آنها مي تواند آنها را به تابوهايي تبديل كند كه جامعه را از پويايي و تحول باز مي دارد. يكي از اين تعاريف ، تعريف ملت است. تعريف ملت از زماني به زمان ديگر تغيير كرده است. زماني به معناي طرفداران كليسا بوده است و زماني به طبقه اشراف در اروپا گفته مي شد و ديگر تعاريف. در دوران مدرنيته ، حقانيت به دولتها داده مي شود و ملتها در ارتباط با دولتها تعريف مي شود. همواره در موضوع مربوط به ملت  تعريف سيويك ملت به معناي تابعين يك دولت در كنار تعريف اتنيك آن به معني گروهي با خصوصيات تاريخي ، فرهنگي و ديني مشترك در كنار يكديگر مباحثه شده اند. اما نگرش مدرنيته با شكل گيري مراكز اقتصادي قدرت در اروپا بيشتر به سمت تعريف سيويك آن بود. استقرار تعريف حقوق برابر شهروندي در اروپا بعد از انقلاب فرانسه نيز به استحكام چنين تعريفي و پذيرش آن از طرف ملتها ياري رساند. البته چنين سيستمي در كشورهايي كه تنوع فرهنگي ، ديني و تاريخي كمتري داشتند با موفقيت بيشتري مواجه شد. اما كشورهايي چون اسپانيا و بلژيك را با چالشهايي مواجه ساخت كه گاه تاكنون نيز ادامه دارد.

در ايران و منطقه از ديرباز الفاظ امت يا رعيت تمثيل كننده گروه مردم بودند. امت بيشتر به پيروان اسلام گفته مي شد و ميشود و رعيت به توابع پادشاه و ماليات دهندگان به دربار. روشنفكر ايراني در آغاز قرن بيستم كه تحت تاثير پيشرفت جوامع غربي قرار داشت و در حال تطبيق كوركورانه مفاهيم غربي با جامعه ايراني، در رواج واژه مدرن ملت-دولت در ايران مؤثر بود. اما روشنفكران ايراني در اقتباس واژه ها متاسفانه ركن همراه تعريف دولت – ملت يعني حقوق برابر شهروندي را به عمد يا سهو به فراموشي سپردند و تنها در لفظ ، واژه ملت را جايگزين واژه رعيت نموده و بدين گونه در خدمت استعمارگران داخلي و خارجي تنها  لعابي جديد به ديكتاتوري نويين سانترال دادند. يعني آنچه توسط روشنفكران ايراني اوايل قرن بيستم از مفهوم ملت در ايران رايج گشت ، واژه اي توخالي و معيوب از واژه ملت اروپايي بدون در نظر گرفتن تحولات دموكراتيك در غرب بود، تعريفي كه متاسفانه هنوز نيز در ايران رايج است و سودي جز خدمت به استعمارگران حكومتي ندارد و ملتها را از آن سودي نيست. تعريف سيويك ملت كه به خودي خود در استقرار يك سيستم سياسي كه جواب گوي جوامعي با تنوع فرهنگي باشد موفق نبوده است، با فقدان  حقوق برابر شهروندي و اصول دموكراتيك در سيستمهاي حكومتي ايران ضعف و عجز خود را در جوابگويي به نيازهايي ملتهاي ساكن ايران (به مفهوم اتنيك ملت) را هرچه بيشتر نمايان مي سازد. اين ضعف را حاكميت ايران كه با سركار آمدن حكومت پهلوي شكل سانتراليسم به خود گرفته است و روشنفكران وابسته به خوبي درك ميكردند و ميكنند. لاجرم آنها چاره را نه در تطبيق سيستمها و تعاريف با وضعيت موجود در ايران ، بلكه در تغيير وضعيت موجود به نفع تعاربف و سيستمهاي پيش فرض مورد منفعت خود ديده و شروع به حذف تنوع هويتهاي ملي و فرهنگي و يكسانسازي اجباري ملتها نمودند! يعني آنها نيز به خوبي درك كرده بودند كه استقرار سيستم ملت-دولت شامل يك دولت براي چندين ملت اتنيكي به خصوص با حذف اصول دموكراسي و حقوق برابر شهروندي كاري است بس دشوار و شايد غير ممكن. لذا تئوري زبان واحد و ملت واحد پيش كشيده شد. به دلايلي كه در اينجا فرصت بسط آن نيست قرعه به نام زبان فارسي خورد. حتي به علت ضعفهايي كه به زبان و هويت فارسي از لحاظ ادبي و تاريخي وارد بود ، روشنفكران به زبانسازي و تاريخسازي نيز روي آورده و در تخريب هويت ديگر ملتهاي اتنيك موجود نيز  تلاش نمودند. جنبه هاي اقتصادي و سياسي چنين تبعيضي نيز در كنار و تقابل با تبعيض فرهنگي همچون يك پروژه جهت تحكيم حكومت مركزي تاكنون ادامه يافت و امروز شاهد مسئله غامض و پيچيده ملي در ايران هستيم. از ادامه بحث در مورد پيچيدگي و عواقب مسئله ملي در ايران خودداري ميكنيم و به مبحث تعريف ملت بر مي گرديم.

همانطوريكه در سطور بالا پيداست ، نويسنده اين متن نيز در نهايت چاره اي جز استفاده از واژه ملت به مفهوم اتنيك آن نداشت و از اين به بعد نيز واژه ملت را تنها به اين مفهوم به كار خواهد برد و كشور ايران را كشوري كثيرالمله خواهد ناميد. بعضي ها نيز كه منصفانه تر از بقيه وجود ملتها را در ايران ميبينند ولي قدرت اذعان شفاف آنرا ندارند، واژه اقوام و حتي در مواردي به حالت تحقير فرهنگها يا خرده فرهنگها را جاي واژه ملت به كار مي برند و واژه ملت را خطاب به تمامي تابعين سياسي حكومت ايران يا ساكنين مرزهاي سياسي ايران اطلاق مي كنند. يعني تعريفي در خدمت دولت ، اما نويسنده اين متن و عده خيلي زيادي از فعالين سياسي و فرهنگي ملل ساكن ايراني در راستاي  خدمت به ملتها ، و به منظور پررنگ تر كردن موضوع ملتها در جهت رفع تبعيضها از استفاده از واژه اقوام كه بيشتر نشان دهنده وابستگيهاي قومي و خوني است خودداري كرده و واژه ملت را براي ناميدن مجموعه انسانهايي با خصوصيات مشترك زباني و فرهنگي به كار مي برند. نياز امروز ملتها اينست و فردا شايد نيازي ديگر حكمي ديگر را بطلبد.

مليت و تابعيت دو مقوله مجزا هستند هر ملتي را دولت واحد نمي بايد و بالعكس!

اين به معني تغيير تعريفها به نفع شرايط و نيازهاي موجود و  پرهيز از دگماتيسم ناشي از مدرنيسم است. پست مدرنيسم اينجا زاييده مي شود. ملتها به جاي دولتها ارزش پيدا مي كنند. فرهنگها  به عنوان دريچه هاي مختلف نگرش انساني به دنيا و دستاوردهاي چندين هزار ساله انساني وزن مي گيرند. جهشهاي ناگهاني و خارج از ظرفيت ملتها به سوي تمدن و فرهنگ و زبان واحد جهاني سرزنش مي شود. واژه ها ديگر تابو نيستند. تابوها نيز بايد مشروعيت خود را ثابت كنند و به محكمه كشانده شوند در حاليكه مقدسات منسوخ در عصر مدرنيسم نيز دوباره مورد ارج قرار ميگيرند! شايد صحبت بيشتر از تناقضات مبهم پست مدرنيسم ما را به بيراهه بكشاند! هرچند كه از پست مدرنيسم انتظار مي رود تناقضات بشري را آشتي دهد! جوان ايراني امروز از مذهب گريزي دوران عقلگراي مدرنيته خسته است و از حكومت دينگراي دوران سنتي نيز بيزار. تنها راي اوست كه دين را به عرصه قانون و حكومت مي برد. سنت براي او خسته كننده است اما قلع و قم بي رحمانه سنت توسط مدرنيته نيز به منزله تخريب بافتي طبيعي است كه در طول زمانهاي طولاني در تطبيق نيازهاي بشريت به گونه اي ارگانيك رشد كرده است. جوان ترك ايراني از هويت كشي عقلاني دوران مدرنيته متنفر است ولي زبان و هويتش را نيز مانعي مقابل وحدت نمي بيند. وحدت در عين تكثر هنري است كه بشر امروزي مي بايد از عهده اش برآيد.

امروز انسان دوره پست مدرنيسم حاضر نيست زبان مادري اش را فداي دولتگرايي كند. در توزين پارامترهاي مؤثر در راستاي منافعش ، زبانمادري و فرهنگ ملي نيز وزين مي گردد. زبان تنها واسطه خشك تفهيم و تفاهم نيست ، بلكه وسيله انديشه و روشنفكري است. وسيله بيان احساسات و زير و بم افكار است ، گذشته است ، حسرت است و اميد و لذت! براي جوان امروزي ترك و عرب و بلوچ كه تحقير هويت و حسرت سواد آموزي به زبان مادري را درك كرده اند مي دانند كه ارتباط با زباني به غير از زبان مادري جوابگوي تكامل يك انسان و جامعه نيست. در عين حال نيز استفاده از زبان مادري نيز به معني ترد زبان دوم ارتباطي نيست.

اين گريز فلسفي را به پايان مي بريم و دوباره به بحث ملت ، برمي گرديم. گفته شد كه نيازي نيست ما تابع تعريف جوامع ديگر و زمانهاي گذشته از ملت باشيم. امروز ما ملت را به گونه اي كه جوابگوي نيازهايمان و شرايط موجود باشد تعريف مي كنيم. ما در ايران ملتهاي ترك و كرد و عرب و بلوچ و.. را داريم. ملتهايي نيز كه مي خواهند وجود داشته باشند چاره ندارند كه ملت بودن خود را بپذيرند!

اما آيا تعريف اتنيك از ملت با واقعيات موجود منطقه، دنيا و پديده دهكده جهاني سازگاري دارد؟ فروپاشي شوروي ،يوگوسلاوي، چك اسلاواكي ، اتحاد دو آلمان  ، ايجاد عراقي فدرال و تقسيم قدرت بين شيعه ، سني و كرد در آن كشور و به رسميت شناخته شدن تمامي زبانهاي موجود در افغانستان نشانه هاي معاصر رشد ملتها در دنيا و منطقه مي باشند. حكومتهاي غير متمركز و فدرال موجود در كشورهاي هند و بلژيك و سويس و اسپانيا و 60 كشور ديگر دنيا، تلاش براي استقلال در ايالت كبك كانادا و حتي جزيره 1500 نفري توكلاو در اقيانوس آرام از نيوزيلاند، اعطاي حق خودمختاري محلي و فرهنگي به فيريزلند در آلمان در سال اخير ميلادي ، همگي از زنده بودن و رشد ملل سخن مي گويند. حتي در اتحاديه اروپا كه يك اتحاديه اقتصادي و نيمه سياسي است ، فرانسوي و انگليسي و آلماني به شدت و حدت در حفظ و رشد زبان و فرهنگ مادري خود تلاش مي كنند. در چچن مبارزان خسته از 180 سال مبارزه عليه استعمار روس به خشونت روي مي آورند. در فرانسه اعراب و مسلمانان حاشيه پاريس بر عليه تبعيضها مي شورند.

يونسكو هر سال در 21 فوريه روز زبان مادري را گرامي ميدارد. سال 2004 در تبريز بعد از 5 سال بعد از تعيين چنين روزي در دنيا كنفرانس زبان مادري باشكوه هرچه تمام و تنها به همت ملت ترك بر گذار مي شود و اين كنفرانس در سال 2005 در تهران و اهواز توسط تركها و اعراب ادامه پيدا ميكند. مراسم قلعه بابك ساليانه علي رغم فشارهاي پليسي فراوان با حضور هزاران ترك برگزار مي شود . در ايران احزاب سياسي سراسري و مركزگرا در حال تضعيف و  از دست دادن بخت و اقبال خود هستند و در مقابل با افزايش توجه مردم به ملتها و مناطق زيست خود ، احزاب ملي ترك و كرد و عرب و... تقويت مي شوند. حتي كانديداهاي رياست جمهوري براي اخذ راي مردم به شعارهاي ملي پناه مي آورند و سلطنت طلب ها نيز با يك رويكرد 180 درجه ، حداقل در ظاهر شعار فدراليسم را علم مينمايند. امروز كشورهايي كه با اين روند جهاني مقاومت مي كنند زياد نيستند.

در ايران عده اي كه از معرفي كثرت ملل ايراني متضرر مي شوند، بازگشت پست مدرن به زبان و هويتهاي مادري را در تناقض با روند وحدت جهاني و دهكده جهاني وانمود مي نمايند و اتحاديه اروپا را مثال ميزنند.

بايد پاسخ گفت كه دهكده جهاني چه يك پروژه باشد و چه يك فرآيند در سه درجه اقتصادي و سياسي و فرهنگي( اجتماعي) قابل توجه است. آنچه امروز از دهكده جهاني ميبينيم بيشتر يك حركت به سوي جهاني شدن اقتصاد در اثر پيشرفت تكنولوژي هاي ارتباطي ، الكترونيكي و حمل و نقل است. البته چنين وحدت اقتصادي ، خود نيازمند تقاربهاي سياسي نيز هست و اين تقارب اقتصادي و سياسي نيز زبان مشترك ارتباطي را مي طلبد اما:

·  اين زبان ارتباطي در تناقض با رشد و حفظ زبان مادري نيست .

· زبان ارتباطي نمي تواند و لازم نيست كه جايگزين توانايي زبان مادري در خلاقيت  و روشنفكري گردد و تنها زبان اقتصاد و مبادله خدمات ، توليدات و تكنولوژي خواهد بود.

· زمان زيادي لازم است تا زبان ارتباطي به درجه اي برسد كه بتواند ساختارهايي جايگزين ساختارهاي فكري موجود بر اساس زبان مادري در مغز انسانها ارائه كند. در چنين صورتي است كه احتمال دارد انسانها زبان مادري خود را به نفع زبان ارتباطي داوطلبانه عوض كنند و بتوانند و بخواهند اتللو را ، غزليات حافظ را و دده قورقود را به زبان دوم خلق كنند.

· تسريع در اين جايگزيني به گونه اي مصنوع و اجباري ، تكامل فكري و ارتباطي انسانها را در هردو زبان مادري و ارتباطي مخدوش و نتيجه اي معكوس به بار مي آورد.

· تجارب تاريخي نشان مي دهد كه تلاش سيستماتيك براي تغيير زبانها نه تنها نتيجه نداده است بلكه باعث تخريبات اجتماعي گسترده اي شده است. بعد از هشتاد و چهار سال اجبار آموزش به زبان فارسي و ممنوعيت آموزش ديگر زبانها در ايران نه تنها تركي و عربي و كردي از بين نرفته است ، بلكه واگرايي بين ملل از زمان ماقبل اجراي سياست سانتراليسم بيشتر شده است. غروري كاذب ، مخرب و آشتي ناپذير در ملت فارس بوجود امده و اعتماد به نفس و قدرت خلاقيت و سازندگي از ملل ديگر سلب شده است.

· در اروپاي متحد نيز حتي ذره اي حركت به سمت استحاله فرهنگي به نفع اتحاد اقتصادي و سياسي ديده نمي شود.

· تنوع فرهنگي باعث غناي وحدت جهاني است نه يك مانع بر سر آن. در يك وحدت جهاني چنان كه ملتها بدون سرمايه هاي فرهنگي خود به سر ميز وحدت بيايند چاره اي ندارند كه به يك امپرياليسم فرهنگي ، اقتصادي و سياسي تسليم گردند.

· حتي كساني كه هويتگرايي و ملي گرايي را مانع تحقق وحدت و جهاني شدن مي دانند راضي به فداشدن زبان مادري خود (زبان فارسي) نيستند.

قابل توجه است با كم رنگ شدن مرزهاي سياسي ، جهاني شدن اقتصاد ، نهادينه شدن دموكراسي و توجه به حقوق بشر ،  افزايش نقش مردم در تعيين سرنوشت خود و حداقل شدن نقش دولتها در اداره امور مردم، افزايش اهميت به تنوع فرهنگي و فرهنگهاي حاشيه اي در دنيا در راستاي افزايش غناي فرهنگي بشريت،هويت گرايي در عصر پست مدرنيسم ، شوريدن حاشيه به متن در جوامع مختلف دنيا در جهت احقاق حقوق ضايع شده ، روز به روز از اهميت ملتهاي سويك در مقابل ملتهاي اتنيك كاسته مي شود. لذا بر خلاف تصور، جهاني شدن خود به افزودن وزن و ارزش ملتها (به مفهوم اتنيك آن) منجر مي شود. در جهان نويين پيش بيني مي شود كه اين ملتهاي اتنيك هستند كه در قالب پيمانهاي سياسي ، در شبكه اقتصاد جهاني جاي خود را تثبيت مي نمايند.

وحدتهاي عصر دموكراسي نيز وحدتهايي اجباري نخواهند بود ، بلكه لازم است كه بر اساس ظرفيتهاي موجود به گونه اي داوطلبانه شكل گيرند. لازم نيست كه پيوند دو ملت در حد تحميل زبان و فرهنگ به يكديگر پيش برود. بلكه مي تواند بر اساس ظرفيت طرفين تنها پيماني اقتصادي يا تنهاسياسي و يا سياسي –اقتصادي باشد.

حركت ايران به سوي فدراليسم يا حتي تجزيه در قياس با روند جهاني روندي ارتجاعي نيست . تركيب براي ايجاد ساختارهايي نو و بهتر در ازاي تجزيه يا دگرديسي  ساختارهاي ناهمگون و غير دموكراتيك ميسر است. حتي ساختار ايران چنانچه از حالت متمركز فعلي به اجزاي ملل آن تقسيم شود ، راه مسدود فعلي را براي پيمانهاي منطقه اي بزرگتر ، قوي تر و دموكراتيكتري هموار خواهد كرد كه بازده اقتصادي بيشتري نيز داشته باشند. تا زماني كه ملتها دربند حكومتهاي مركزي باشند سياليت لازم را نخواهند داشت كه در ظرف جهاني ريخته شوند. يعني حكومتهاي مركزي كه بر خلاف راي ملتها تشكيل شده باشند خود مانع اصلي سر راه جهاني شدن هستند.

هويت گرايي و ملت گرايي نه تنها تناقضي با روند تحولات فكري و سياسي و اقتصادي جهان ندارد ، بلكه خود يكي از پارامترهاي تعيين كننده در اين جريان هستند. اين نياز امروز بشريت است ،شايد فردا را شرايطي ديگر حاكم باشد و هويت گرايي جاي خود را به ارزش ديگري واگذار كند.  ملي گرايي ميتواند از  ماهيت مثبت و سازنده خود كه همان نقش ارزش دهي به انسان و حقوق انساني است به ماهيت منفي خود كه برتري جويي و تسلط طلبي است بلغزد. هر برخوردي غير طبيعي و مقاومت نسبت به هويت گرايي و ملت گرايي مثبت  مي تواند خود زمينه چنين لغزشي را فراهم سازد.

صحبتهاي فوق مباحثي تئوريك است و موانع واقعي در مسير اين روند فراوان. اما احقاق چنين طرحهايي نيز بدون بحثها و پايه هاي نظري امكان پذير نيست. ابتدا بايد كثيرالملله بودن ايران را پذيرفت تا گره كور ستم ملي و ديكتاتوري را در ايران گشود.

 شايد دولتهايي نيز كه خود در راستاي جهاني شدن طرح خاورميانه بزرگ را ريخته   و اين شانس تاريخي را براي ما فراهم ساخته اند در انتظار منافعي از منطقه هستند و سعادت و پيشرفت واقعي ملل منطقه خواست واقعي آنها نباشد. اما در عصر پست مدرنيسم كه تابوها مي شكنند و مشروعيتها زير سوال مي رود خود اين ابر قدرتها نيز در امان نخواهند بود. امروز احمدي نژاد هولوكاست را به چالش مي كشاند و كوفي عنان حق وتو و انحصار سلاح اتمي در دست قدرتهاي معدود را.

سخن پاياني اينكه بشر امروزي به سعادت خود مي انديشد و به خود و هويت خويش ارزش قائل است. مرزها را در مي نوردد و تابوها را مي شكند. تعريفها را از جمود خارج كرده و به آنها نيز پويايي مي بخشد. ملت ديگر آن ملتي نيست كه دولتمردان تعريفش مي كردند. بلكه دولت را نيز ملتها تعريف مي كنند. مرزها نيز خطوط قرمز و مقدسي نيستند كه صحبت از تغيير آنها كفر گويي باشد. بلكه مرزها را نيز همچون دولتها ، ملتها تعيين مي كنند. ملتها قواي غير دموكراتيك را از حربه هايي چون تماميت ارضي ،  امنيت ملي و دشمنان خارجي و .... خلع سلاح خواهند كرد.

 

ياشار تبريزلي

21 فوريه 2006