منیره برادران / «زن بودن» در زندانهای دهه ٦٠

 منبع: زنستان

این مقاله تاملی است بر «زن بودن» در زندانهای ایران در دهه ٦٠ خورشیدی. این دوره را انتخاب کرده ام چرا که تجربه نه سال زندان در آن دوره امکان این بررسی را به من می دهد. دوم اینکه در بررسی موضوع زندان و زن و اصولا در هر تحقیق دیگری پیرامون زندان، این دوره اهمیت ویژه ای دارد. در این دوره بخش قابل توجهی از زندانیان سیاسی و عقیدتی را که تعدادشان سر به فلک کشیده بود، زنان تشکیل می دادند. این اولین بار نبود که زنان به دلیل مخالفت و مبارزه سیاسی زندانی می شدند. راضیه ابراهیم زاده زندانی سیاسی اواخر دهه ٢٠ و اوائل دهه ٣٠ خورشیدی در خاطرات خود از زنان دیگری هم که در آن زمان به دلایل سیاسی زندانی بودند، یاد می کند. در ده ٥٠ بر تعداد زندانیان زن افزوده شد تا جائیکه دست اندکاران زندان ناچار شدند بندهای جداگانه به آنها اختصاص دهند.
اما در دهه ٦٠ تعداد زنان زندانی ابعادی هولناک گرفت. ویژه گی دیگر زندانهای این دهه، تنوع در ترکیب سنی و اجتماعی زندانیان بود.
اگر در دوره های پیشین زندانیان زن را عمدتا دانشجویان و گروه های روشنفکر جامعه تشکیل می دادند، در دهه ٦٠ زندان گوئی گزیده ای از تمام اقشار و گروه های اجتماعی جامعه بود: دانش آموز، دانشجو، معلم، کارگر، خانه دار، کارمند، نویسنده و غیره. همچنین ترکیب سنی زندانیان هم بسیار متفاوت بود. از دانش آموزان نوجوان گرفته تا زنان مسن و مادرانی که به خاطر فعالیت فرزندانشان دستگیر شده بودند، زندانیان سیاسی آن دوره را تشکیل می دادند. بیشترین تعداد زندانیان زن به ویژه در سالهای ١٣٦٠ تا ١٣٦٤ دانش آموزان بودند. (به احتمال زیاد در بندهای مردان هم می توانذ همینطور بوده باشد.)

زن واقعی در تناقض با تصویر کلیشه ای از زن

این زنان به عنوان مخالف نظری و سیاسی در تناقض عجیبی با تصویری که حاکمان از زن دارند، قرار داشت. در این تصویر زن «ضعیف و کم عقل» است و مرد عاقل و عامل. روی دیگر این تصویر آنجا که زن عامل فتنه، وسوسه و گناه تلقی می شود، مرد است که ضمن معصومیت، ضعیف جلوه می کند.
اما زن زندانی با این تصاویر انطباق نداشت. این زن واقعی «دشمن» بود نه به این دلیل که با وسوسه خود مردها را به گناه می کشاند. او حریف سیاسی بود. با نظر و عمل خویش وارد عرصه ای شده بود، که اجازه ورود به آن نداشت. آنجا که موضوع سرکوب و نابودی مخالفان در میان بود، زن با مرد برابر شد. زنان هم پابپای مرد شکنجه و اعدام شدند. طبق آمار آبراهامیان در کتاب اعترافات شکنجه شدگان، در بین ٥٥٤٢ زندانی که در بین سالهای ١٣٦٠ تا ١٣٦٣ اعدام شدند، ٧٥٨ نفر، یعنی حدود ١٤ در صد، زن بودند.
اما گاهی که مجازات شدیدا با جنبه دینی درهم می آمیخت، مجازات زن و مرد متفاوت می شد. مثلا مجازات «ارتداد» یا برگشت از دین برای مردها اعدام بود و برای زنها شلاق در وعده های نماز تا «احراز توبه». البته همه اینها بنا به موقعیتها و مصلحتهای سیاسی تغییر می کرد. در حالیکه در سالهای اول دهه ٦٠ زنان بسیاری به اتهام «ارتداد» اعدام شدند، در کشتار تابستان ١٣٦٧ مجازات زنان به جرم نماز نخواندن و ارتداد حد شلاق- تا بینهایت، اگر زندانی حاضر به نماز خواندن نمی شد- تعیین شد. به همین جرم هزاران مرد اعدام شدند. اما در این قتل عام زنهای مجاهد، که اتهام محارب برایشان تعیین شدند، به دار آویخته شدند.

در مجازات، زن بودن نقشی دوگانه داشت. ضمن اینکه به عنوان مخالف به اندازه مرد مخالف «دشمن» به حساب می آمد، اما این دشمن، گاه حتی در نقش حریف خطرناک، در نظر بازجویان همچنان آن «زن»ی بود که باید جنسیتش به بند کشیده می شد.
بیاد دارم وقتی بعد از شکنجه، که در اثر آن بیهوش شده بودم، به هوش آمدم، صدای بازجو را شنیدم که سرم داد می زد: «بی حیا خودت را بپوشان

پتوئی را که هنگام شکنجه روی سرم انداخته بودند، برای جلوگیری از خفگی کنار زده بودند. روسری و چادر هم در اثر تقلاهائی که بی اختیار موقع شلاق کرده بودم، از سرم کنار رفته بود. حالا زن بودم و قوانین ویژه زن بودن شامل حالم می شد. «بی حیا» بودم چون تن و موهای آشفته ام پخش زمین بود. اما در زیر شکنجه جنسیتم نقشی بازی نمی کرد. حتی لمس من برایشان بی مانع بود. چه، موقعی که بازجو ساعتم را باز کرد تا حلقه دستبند قپانی را داخل مچم کند و چه موقعی که جورابهایم را از پایم درآوردند. ظاهرا «اشکال دینی» هم نداشت وقتی مردی روی من که به پشت روی زمین خوابانده شده بودم، نشست و دهانم را که پارچه ای در آن چپانده بودند، گرفت. حالا بعد از شکنجه دوباره زن بودم و باید خودم را می پوشاندم.
در اعدام هم جدائی جنسی نقشی بازی نمی کرد. زن و مرد را کنار هم اعدام می کردند.

در دادگاه هائی که در آن قاضی و دادستان یکی بود و متهم از داشتن وکیل مدافع و حتی حق دفاع از خود محروم بود، حاکم شرع، که شاید تناقض عجیبی بین واقعیت حاضر- زن بعنوان متهم سیاسی- و تصویرش از زن دین و سنتها می دید، موعظه را آغاز می کرد: «چرا شوهر نکرده ای»، اگر زن ازدواج کرده بود، متهم می شد که چرا خانه و زندگیش را گذاشته و دنبال «این کارها» رفته است. وای اگر زندانی بچه داشت، چه «بی رحم» و «سنگدل» بود! اگر بچه نداشت، تحقیرهای دیگر. اگر پا به سن بود، سنش را به رخش می کشیدند. بعد از نه سال زندان، وقتی ٣٥ ساله بودم، دادیار بدبخت خطابم کرد و گفت: «خواهر من به سن و سال تو نوه دارد.» از یکی از دوستانم در دادگاه پرسیده بودند که
چقدر مهریه داشته است. چیزی که در آن دادگاه ها کمترحرفش به میان می آمد، کیفرخواست حقوقی بود.
وقتی زندانی بخت برگشته، تاب نیاورده و به مصاحبه در انظار عمومی تن می داد، وادار می شد که به «هواهای نفسانی» و گاه حتی به «روابط جنسی با مردهای هم گروه خود» اعتراف کند.

مجازاتهای مضاعف

زن بودن گاه چنان اشکال بدوی و مضحکی به خود می گرفت، که حتی با منطق دین هم قابل توضیح نبود. زنها حق سیگار کشیدن را در زندان نداشتند. اواخر سال ١٣٦٣ و ١٣٦٤ که شرایط زندان قزل حصار کمی تغییر کرد، ما هم اجازه سیگار کشیدن را یافتیم. منتهی این شرایطی داشت که آن را بیشتر مضحکه می کرد. تنها زنان بالای سی سال حق کشیدن سیگار را داشتند و آنهم در صورت اجازه خانواده.
وقتی دختران نابالغ را به زندان می آوردند، اجازه والدین مطرح بود؟

زن بودن در زندان اما، به معنای تنبیه های مضاعف هم بود. اگرزندانی دارای فرزند بود، این مادر بود که باید مراقبت و نگهداری بچه را به عهده می گرفت یا باید بچه را به زندان می آورد- که اغلب هنگام دستگیری، مادر مجبور به این کاربود. حضور کودکان زندانی بخش جدائی ناپذیر بندهای زنان بود. یا اگر بچه باید به بیرون سپرده می شد، عمدتا این خانواده مادر بود که نگهداری بچه را باید بعهده می گرفت. دل نگرانیها و تهدیدها بابت بچه هم اغلب شامل مادران زندانی می شد.
جسم زنانه ما هم باعث آزار و تحقیرمان بود. در سال ١٣٦٢ در یک اتاق تنبیهی در بند قزل حصار از داشتن نوار بهداشتی محروم بودیم. مجبور شده بودیم از تنها لباسی که به تن داشتیم، تکه هائی را ببریم. دختر تواب و زن پاسدار به درخواست ما جواب سربالا می دادند و می گفتند باید حاج آقا اجازه دهند. روزی که حاج آقا با شلاقش برای بازرسی آمد، زنی دل به دریا زد و خواستار نوار بهداشتی شد. سیل ناسزا بر سر این زن و همه ما سرازیر شد «شرم و حیاتان کجا رفته بدبختها» و نظیر اینها. بعد از ناسزاها و تحقیرها نوار بهداشتی آمد.


چالش «من» در زندان
انسان در اجتماع در تعادلی بین «من» و «ما» قرار دارد. وزنه «من» برای کسی که با سنتها و ارزشهای حاکم در جامعه می ستیزد و یا در مقابل دستگاه قدرت قد علم می کند، سنگین تر است. پاسخ سیستم های اجتماعی بسته و حکومتهای توتالیتر به این سرکشیها، مجازات، انزوا، تحقیر و بی ارزش نمودن «من» است.
اینجا بطور اختصار به مجازاتها و تحقیرهائی که ما در دهه ٦٠ تجربه کردیم، اشاره شد. این مجازاتها بی تاثیر نبودند. زندانیانی درهم شکستند. اگر این را «شکست» بنامیم، قدر مسلم این است که طرف دیگر- زندانبانان و کسانی که قدرت را مطلق می پندارند- پیروز این نبرد نبودند و نیستتند.
اما بیشتری ها ایستادند. هر پدیده ای سویه های مختلف دارد. انسان هم دارای پیچیدگیها و ناشناختگی هائی است. من به تجربه دیدم که در بسیاری موارد هدفی را که حاکمان از مجازات -در اشکال جسمی و روانی اش - می خواستند، یعنی درهم شکستن فردیت و «من»، برآورده نشد. برعکس، در خیلی از موارد وقتی «من» یکه و تنها در مقابل دستگاه عظیم قدرت قرار گرفت، قوی تر و مصمم تر شد. «من»ی که چه بسا هزاران زخم و درد تحقیر از گذشته ها داشت، یکباره می دید که یکه و تنها و دست بسته لرزه بر اندام قدرت انداخته است. در وحشت از او بود که او را شکنجه می کردند، زندانی می کردند و اعدام می کردند. با وجود تمام سختیها و یکنواختی های زندان، زندانی از اینکه «دشمن» از بودن او در بیرون هراس دارد، احساس غرور می کرد. این حس در بین زنها، که فردیت شان در جامعه و خانواده بیشتر از مردها در معرض تهدید و سرکوب بوده است، قویتر بود.
این حس به زندانی اعتماد به نفس و جسارت می داد و می توانست در او حس تشخص بیافریند. به گمان من این حس به زندانی کمک می کرد که بعدها دست به نوشتن تجربه هایش بزند. برای نوشتن ابتدا باید بدانی که نه تنها «هیچ» نیستی، بلکه «شخصی» هستی و کسی نمی تواند نادیده ات بگیرد.
آیا همین اعتماد به نفس نبود که زنان را جرات داد از خاطرات خود در زندان بنویسند؟

شاید نیازی به گفتن نباشد که در بررسی روانشناختی عکس العمل در برابر شکنجه و زندان عوامل مختلفی نقش بازی می کنند. قدر مسلم این است که ایستادگی تنها در ناخوآگاه صورت نمی گیرد. اراده، اعتقاد، باور و حس همبستگی گروهی از مهمترین عوامل نقش آفرین در آن موقعیت سخت و سنگین است. هدف من توجه دادن به جنبه ای – یا واکنشی- بود که جنسیت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی زن در آن نقشی ایفا می کند خارج از انتظار و هدف گرداندگان زندان.

برابری در مبارزه سیاسی؛ شکستن تابوها

دیدگاه حاکم در آن دوران در بین گروه های مخالف، برابری زن را در گرو رهائی کل جامعه می دید و از ستم جنسی، که با در هم تنیدن دین با دولت بار فاجعه باری به خود می گرفت، و همینطور از ضرورت جنبش مستقل زنان غافل بود. گرچه خود ما زنان هم کم و بیش این دیدگاه را پذیرفته بودیم، اما حضور ما در مبارزه و عرصه سیاسی، سوای تاثیرات سیاسی و اجتماعی آن به مفهوم عام- که بررسی و نقد آن در این مقاله نمی گنجد- ضربه به سنتهای زن ستیز بود. زنان همزمان با ورود به عرصه سیاسی ناچار بودند در میدانهای دیگر هم درگیر شوند. اکثر زنان، که من در زندان با سرگذشت هاشان آشنا شدم، جدالهای سختی را با خانواده شان پشت سرگداشته بودند. کم نبودند دختران جوانی، به ویژه در شهرستانها- که به دلیل افکار و فعالیتشان از طرف پدران یا برادرانشان در خانه زندانی می شدند، کتک می خودند و تنبیهات دیگر. خیلی ها مجبور بودند فعالیتهاشان را از خانواده پوشیده نگه دارند. می توان تصور کرد که مخفی کاری در دو جبهه و آنهم در آن سالهای بد چه توان فرسا بود.
همچنین زنان در گروه های سیاسی ناچار بودند با دیدگاه های مردسالار در این عرصه هم درگیر شوند.
متاسفانه اینکه میراث چالشها و تابوشکنی های زنان نسل ما چه بوده، اینکه این سنت شکنی ها چه تاثیراتی در جامعه و خانواده داشته اند، هنوز ناروشن هستند. دیوارها و محدودیتها در ایران، مانع انتقال تجربه فردی به حافظه جمعی و نقد و بررسی گذشته می شوند. در خارج از ایران هم با وجود کارهائی که صورت گرفته- از جمله تحقیقات ارزشمند زنده یاد دکتر حامد شهید- اما جای بررسی همچنان باز است.