ما در جبهه ی دموکراسی خواهیم ماند!

 

ف. تابان

 

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
دوشنبه  ٣۰ مهر ۱٣٨۶ -  ۲۲ اکتبر ۲۰۰۷

 

سال ها پیش در بحث هایی که در سازمان فدائیان اکثریت جریان داشت، دوستی می گفت چپ در آینده به انتخاب بین نیروهای «ملی» و «خلقی» ناچار خواهد شد. منظور از نیروهای ملی همان نیروهای ملی – ناسیونالیست و منظور از خلقی ها، جریانات سیاسی مناطق ملی و به تعبیر امروز قومی بود. وقتی این سخن گفته می شد، هیچ کس نمی توانست وضعیت امروز ایران را پیش بینی و یا حتی تصور کند.
حالا به نظر می رسد که چپ دارد در برابر چنین انتخابی قرار می گیرد و به تعبیر درست تر او را به چنین انتخابی مجبور می کنند. در یک سو نیروهایی که مبارزه با «فارسیسم» و «ملت فارس» را به اولویت اول و شاید تنها الویت خود تبدیل کرده اند و در سوی دیگر کسانی که می خواهند «تمامیت ارضی» را به جای صلح و دموکراسی در برابر خطر جنگ بنشانند، دو قطب افراطی هستند که «مساله ی ملی» در ایران را به یک دوراهی خطرناک تبدیل کرده اند. هر دو راه ِ چنین دوراهی ای به پرتگاه های هولناک می انجامد و مبادا که چپ بر سر این دو راهی ایستاده و به انتخابی تلخ دست بزند.

زنجیره ای از خیانت و اشتباهات

همزمان با تحرکی که در دو ساله ی اخیر در مناطق ملی – قومی کشور پدید آمده است، سیاستی تجزیه طلبانه و تفرقه افکنانه می کوشد خود را بر خواست های به حق مردم این مناطق مسلط کرده و مبارزات آن ها را از مسیر دموکراتیک و عدالت خواهانه ی خود به سمت دشمنی با «فارس» ها بکشاند. در این سیاست هیچ کدام از مولفه های اساسی جنبش دموکراتیک و عدالت خواهانه ی کنونی مردم ایران حضور ندارد. از مبارزات کارگران، زنان و دانشجویان برای تحقق خواسته های خود، از مبارزه برای آزادی زندانیان سیاسی در سراسر کشور، از مبارزه برای رفع تبعیض علیه زنان، از مبارزه برای آزادی های سیاسی در ایران، از مبارزه علیه تروریسم، از مبارزه علیه فقر و نداری، خبری نیست. هرچه هست، مبارزه علیه «فارسیسم» است و بس. این سیاست حتی دشمن خود را جمهوری اسلامی نمی شناسد، «ملت فارس» می داند و لبه ی انتقادات ان بیش از آن که متوجه حکومت اسلامی به عنوان مسئول پدید آمدن چنین وضعیتی در کشور ما باشد، علیه «فارس» هاست و حداکثر آن که «جمهوری اسلامی» را به عنوان نماینده ی «شووییزم فارس» مورد انتقاد قرار می دهد. در این سیاست یک طرف «ملت اقلیت فارس» است و طرف دیگر ملت های ترک و کرد و عرب و ترکمن و بلوچ...
چنین سیاستی به طور آشکار و پنهان از خارج و از طرف برخی کشورهای همسایه حمایت و تحریک شده و تقویت می شود. این سیاست مانند شمشیر برانی است که تکه تکه کردن مردم سرزمین ما را – که امروز هدف ها و علایق مشترکی دارند – هدف قرار داده است. این سیاست، سیاستی است که به جای حل «مساله ی ملی» در ایران، تنها نفرت ملی را در میان مردم دامن می زند و در نهایت هم تجزیه بخش هایی از کشور را در مد نظر دارد.
چنین سیاستی همچون زهری کشنده، فضای سیاسی ایران را مسموم می کند، اما این حقیقت است که هیچ کدام از احزاب شناخته شده مناطق ملی در ایران – حداقل رسما – از چنین سیاست تفرقه آمیزی دفاع نمی کنند.
این را اما باید تصریح کرد که متاسفانه در نزد این احزاب، قاطعیت اطمینان بخشی در مقابله و مبارزه با سیاست فوق وجود ندارد و حتی می توان رگه هایی از «نفرت ملی» را در فعالیت ها و عملکردهای آنان مشاهده کرد. عدم صراحت در خط مشی سیاسی، نبود شفافیت در خواست ها و مطالبات، دوگانگی در شعارها و گفتارها، ناروشنی در مناسبات با قدرت های خارجی و به ویژه جنگ طلبان آمریکایی، توسل به راه های خشونت آمیز و حتی اسلحه برای حل بحران ها و اختلافات داخلی از جمله نمودهای نگران کننده ای است که در سیاست این بخش از فعالین مناطق ملی – قومی به چشم می خورد.
نتیجه ی این وضعیت، مه آلود شدن صحنه ی مبارزه ای است که در مناطق ملی در ایران در حال حاضر در جریان است. مرز مطالبات دموکراتیک مردم با فعالیت های جداسرانه و تفرقه انگیز در برخی موارد به هم ریخته شده است، هر جنایتی که در این مناطق رخ می دهد و هر اقدام ارتجاعی که صورت می گیرد، جزئی از مبارزه ی مردم برای دستیابی به حقوق ملی خود خوانده می شود و جنایتکارانی که اهداف خود را با کشتار و عملیات مسلحانه حتی علیه مردم دنبال می کنند، به عنوان رهبران مبارزات ملی معرفی می شوند.

مطالبات ملی جزء جدایی ناپذیر دموکراسی است

علیرغم این وضعیت ناخوشایند، باید به صراحت تاکید کرد که مطالبات ملی در مناطق تحت ستم، از منشاء اصیل و مردمی برخوردار است و حق خدشه ناپذیر مردم این مناطق است که نه تنها به زبان مادری خود تحصیل کنند و آموزش ببیند، بلکه به طور افزون تر در حاکمیت محلی مناطق خود مشارکت داشته باشند و در تعیین سرنوشت خود دخالت کنند، احزاب حقیقی آن ها به رسمیت شناخته شوند و اتهام تجزیه طلبی به آن ها زده نشود، بتوانند عقب ماندگی های اقتصادی – سیاسی و شاید فرهنگی مناطق خود را که نتیجه ی سیاست های تبعیض آمیز حکومت های قبلی و فعلی است جبران کنند، به گونه ای که تبعیض بر اساس زبان و ملیت و مذهب در کشور از بین برود.
چنین حقوقی را نمی توان به بهانه ی اشتباهات و حتی خیانت ها و جنایت هایی که به نام مردم این سرزمین ها صورت می گیرد، مورد سوال قرار داد و آن ها را نادیده گرفت. هیچ برنامه ای برای آینده ایران، بدون این که حقوق ملت های تحت ستم را به رسمیت بشناسد و در جهت رفع ستم ها و مظالم و برابری واقعی حقوقی و حقیقی کلیه ی مردم ساکن ایران جهت گیری کند، نمی تواند برنامه ی دموکراتیک باشد و لاجرم در برابر این مطالبات به اسلحه و سرکوب روی خواهد آورد.
حدود حقوق ملی در ایران می تواند مورد بحث و گفتگو قرار گیرد، اما اصل این حقوق نباید نادیده گرفته شده و نفی شود. در این واقعیت شاید تردیدی نباشد که مساله ی ملی در ایران یکی از پیچیده ترین مسائل امروز و آینده کشور است و به اعتقاد بسیاری از فعالین سیاسی، از جمله شعار فدرالیسم نمی تواند همه ی پیچیدگی ها و مشکلات و معضلات آن را توضیح دهد. اما باید بر این موضوع توافقی سراسری صورت گیرد که در نظام سیاسی آینده کشور حقوق ملت های تحت ستم رعایت شود. هیچ کدام از احزاب و جریان های سیاسی موجود کشور، چه احزاب و جریانات سراسری و چه احزاب و جریانات محلی، نمی توانند نماینده و تعیین کننده حدود این حقوق باشند. بلکه در یک نظام دموکراتیک و با مراجعه ی مستقیم به نظر و آرای مردم می توان پاسخ نهایی در این مورد را یافت.
بر این اساس است که چپ و نیروهای دموکراتیک، مبارزه برای حقوق ملی مردم در مناطق تحت ستم را به رسمیت می شناسند و از این مطالبات دفاع می کنند و می کوشند با شناسایی و طرد سیاست های جداسرانه و تفرقه آمیز از مطالبات دموکراتیک، مبارزه برای تحقق خواست های ملی در ایران را تقویت کنند. یکی از وجوه مسلم این سیاست، به رسمیت شناختن احزاب ملی – منطقه ای و تلاش در جهت ایجاد ارتباط، هماهنگی و ائتلاف و اتحاد با آن ها برای مبارزه مشترک است. وجود نیروها، تفکرات و گرایشات تجزیه طلبانه در این مناطق نمی تواند دلیلی برای امتناع از پذیرش احزاب منطقه ای و همکاری با آن ها باشد. همان طور نیز احزاب ملی – منطقه ای محق نیستند به دلیل وجود گرایشات ناسیونالیسی، شووینیستی و سرکوب گرانه در «مرکز»، از همکاری با احزاب چپ و دموکراتیک سراسری خودداری کرده و فاصله ی موجود را عمیق تر کنند.

شعار «تمامیت ارضی» تحریک کننده و سرکوبگرانه است

بخشی از نیروهای سیاسی ایران اما از واقعیات پیش گفته نتایج دیگری می گیرند و وجود جریانات جداسر در مناطق ملی را بهانه ی نفی حقوق دموکراتیک در این مناطق قرار می دهند. همه ی آن ها البته به صراحت از چنین سیاستی دفاع نمی کنند، اما وقتی که هر تلاش و نزدیکی در جهت همکاری با احزاب منطقه ای را نفی می کنند، وقتی در هر تشکل و حزبی که در مناطق ملی ایران به وجود می آید حرامزاده ای را می بینند که می خواهد تکه ای از خاک آن ها را برباید، وقتی دفاع از «تمامیت ارضی» را جانشین مبارزه برای حقوق و مطالبات ملی در ایران می سازند، عملا در همان جبهه ای قرار می گیرند که سوی دیگر قطب افراط در مساله ی ملی در ایران را تشکیل می دهد و جامعه ی ما را به سوی برخوردهای خصومت آمیز و تکه تکه شدن سوق می دهد، هر چند نام این سیاست «حفظ تمامیت ارضی» و «یا حفظ ایران، الویت اول» باشد.
متاسفانه در ماه های اخیر ما شاهد چرخشی آشکار به سوی این سیاست در میان بخشی از نیروهای سیاسی کشور هستیم.
شاید یکی از بارزترین نشانه ها و نمونه های چنین چرخشی، اظهارات جدید آقای داریوش همایون بود آن جا که اعلام کرد در برابر خطر جنگ و تجزیه طلبی در کنار جمهوری اسلامی قرار خواهد گرفت. بعد از این اظهار نظر بود که تحرک تازه ای از سوی هواداران ایشان در این جهت به راه افتاد و با نوشتن مقالات، تشکیل جلسات و سخنرانی ها موضوع «حفظ تمامیت ارضی» به یکی از شعارهای مقدم جریان مشروطه خواهی تبدیل شد.
همراه با این چرخش، موجی از حملات غیرمنتظره از سوی برخی فعالین و گروه های سیاسی متوجه ائتلاف هنوز تشکیل نشده ۹ گروه جمهوری خواهی شد که نخستین جلسه ی خود را ماه گذشته در شهر هانور تشکیل دادند. علت اصلی این حملات را حضور دو حزب دموکرات و کومله در این ائتلاف تشکیل می داد و هدف اصلی این حملات شکستن هر گونه ائتلاف و همکاری بین نیروهای جمهوری خواه و به ویژه چپ با این دو حزب و در واقع هر حزب ملی – منطقه ای است که به گمان این جریانات نطفه ی همه ی آن ها با جدایی طلبی بسته شده است.
این سیاست که با شعار «حفظ تمامیت ارضی» و «حفظ ایران به عنوان بالاترین الویت» و یا شعارهای مشابه به میدان آمده است، اما در حقیقت تیغه ی دوم همان قیچی است که برای تکه تکه شدن خاک ایران تیز شده است و تیغه ی دیگر آن را باید در فعالیت جداسران در مناطق ملی یافت. دلیل این ادعا روشن است: وقتی آن ها بی مهابا خواستار آن هستند که «جمهوری خواهان» و در واقع احزاب سیاسی «فارس» ارتباط خود را با احزاب کردی و دیگر احزاب منطقه ای کشور قطع کنند، تنها چنین معنایی را می توان از این سیاست برداشت کرد که «فارس ها» به دنبال گفتگو، اتحاد و ائتلاف با «غیرفارس ها» نروند. طرفدارن این سیاست احتمالا نمی توانند یک حزب محلی سالم را برای گفتگو، مذاکره و اتحاد و ائتلاف معرفی کنند زیرا، در هر حزب محلی و منطقه ای نطفه ی انشعاب و تجزیه طلبی را می بینند – طبیعی است که نهایت این سیاست آن نیست که این احزاب و مناطق ملی را به حال خود گذاشت، بلکه به این معناست که با ارتش و سلاح به سراغ آن ها رفت. وقتی دعوت به قطع گفتگو و مذاکره و همکاری می کنند و شعار «دفاع از تمامیت ارضی» را هم چاشنی آن می کنند، چه برداشت دیگری می توان از این درخواست کرد؟

چه ضرورتی «تمامیت ارضی» را به جای «صلح و دموکراسی» نشانده است؟

احزاب دموکرات ایران تاکنون در برابر خطر جنگ و درگیری های نظامی که کشور ما را تهدید می کند، از شعار «صلح و دموکراسی» دفاع کرده اند. صلح، متوجه ی جنگ طلبان خارج و مشخصا آمریکا و تاکید بر این حقیقت بوده است که دموکرات ها و آزادی خواهان ایران خواهان جنگ نیستند و به هیچ بهانه ای حمله به خاک خود را نخواهند پذیرفت و «دموکراسی» یعنی وجه دیگر شعار نیروهای دموکرات، متوجه جنبه ی داخلی بحران یعنی حکومت استبدادی جمهوری اسلامی و محافل جنگ طلب آن و تاکید بر این حقیقت بوده است که راه مقابله با تجاوز خارجی برقراری دموکراسی در ایران است. این سیاست صریح و روشن است: صلح به جای جنگ خارجی و دموکراسی به جای استبداد داخلی.
حال باید این سوال را مطرح کرد که چه ضرورتی باعت جانشینی شعار «صلح و دموکراسی» با «دفاع از تمامیت ارضی» شده است؟ پیام اصلی شعار «تمامیت ارضی» در وجه داخلی، به جای آن که متوجه سرکوبگران مردم و حکومت مستبد ایران باشد، متوجه ی احزاب ملی – منطقه ای و مطالبات ملی در ایران است. این را هر شخص عاقلی می تواند بفهمد، که شعار «حفظ تمامیت ارضی» در این شرایط همسویی با علایق و منافع جمهوری است. مگر جمهوری اسلامی ایران تاکنون قصوری در حفظ این «تمامیت ارضی» انجام داده است که آقای داریوش همایون و هوادارانش حالا می خواهند با طرح چنین شعاری، به جنگ او بروند. چنین تصوری بنا به تصریح آقای همایون البته باطل است زیرا وی خود به روشنی تاکید کرده است برای حفظ این تمامیت ارضی می خواهد در کنار جمهوری اسلامی ایران قرار گیرد. پس هدف شعار تازه ی او دیگر استبداد حاکم در ایران نیست. تجزیه طلبانی هستند که در فرهنگ ایشان می تواند هر غیرفارس و حتی هر فارس مدافع حقوق ملی را شامل شود.
هم اکنون جمهوری اسلامی ایران برای «حفظ تمامیت ارضی» کشور مشغول کوبیدن روستاهای کردستان و آواره کردن مردم این مناطق است، ارتش ترکیه بنا به مجوز پارلمان این کشور آماده می شود تا همین ماموریت مقدس دفاع از سرزمین پدری (یا شاید مادری) را با تجاوز به کشور همسایه و سرکوب کردهای ترکیه در شمال عراق به انجام برساند. هواداران دفاع از «تمامیت ارضی ایران» آیا «الویت حفظ کشور» را از چنین راه هایی دنبال می کنند؟ آقای داریوش همایون می خواهد به خاطر شریک شدن در همین «وظیفه ی مقدس» در کنار جمهوری اسلامی قرار گیرد؟

برای آن که به «تجزیه طلبی» و «شکستن تمامیت ارضی کشور» متهم نشوم، این تاکید را بی فایده نمی دانم که چپی که من می شناسم و خود را وابسته به آن می دانم، نه تنها با تجزیه ی ایران مخالف است، بلکه اساسا با تقسیم خاک و تقسیم انسان ها به واحدها و جامعه های کوچک موافقتی ندارد، موافق همبستگی انسان ها و پیوستگی بیشتر آن ها به یکدیگر است. این چپ از تقسیم مردم بر اساس زبان و ملیت و مذهب و سنت بیزار است، این چپ اما «خاک» را مرکز سیاست خود نمی داند. «انسان» را مرکز سیاستش می شناسد. این چپ در ایران، مردم را به همبستگی با یکدیگر و مبارزه مشترک برای منافع مشترک یعنی دموکراسی و عدالت برای تمام کشور و تامین حقوق برابر برای تمام مردم ایران صرف نظر از زبان و ملیت و مذهب، فرا می خواند.