س. حاتملوی

خاطرات حمزه فراهتی  بهانه ای برای دشمنی با حکومت ملی آذربایجان

 

مواضع غیر دوستانه ی فدائیان خلق نسبت به جنبش ملی- دمکراتیک آذربایجان و حکومت ملی تشکیل شده بعد از قیام 21 آذر 1325، قدمتی برابر با عمرجنبش فدائی دارد. با نگاهی به آثار بنیان گذاران جنبش فدائی همچون بیزن جزنی، علیرضا نابدل و دیگران، می توان  دید که اینها حرکت ملی آذربایجان را جنبشی مزاحم و در بهترین حالت حرکتی خرده بورژوائی می دانستند.

بقایای این جریان که امروزه در گروهک های مختلف جمع شده و طیفی از سلطنت طلبان تا طرفداران مبارزه ی مسلحانه را تشکیل می دهند، کمابیش نظریات یکسانی نسبت به جنبش ملی- دمکراتیک آذربایجان دارند. امروزه نیز در جمع فدائیان وقتی صحبت از حکومت ملی آذربایجان و جنبش 21 آذر می شود، سگرمه ها در هم رفته و جو سنگین می شود. و چیزی که با عث تعجب است تفاوت نگاه طیف فدائی به حکومت های ملی آذربایجان و کردستان می باشد. با اینکه در یک مقایسه ی سطحی می توان گفت که برنامه ی حکومت ملی آذربایجان در زمینه های طبقاتی، حقوق زنان، کارگران و دهقانان  پیشروتر و به مواضع چپ های ایران نزدیک تر بود، ولی برخورد طیفهای فدائی نسبت به حکومت ملی کردستان که اساً متشکل از خوانین،  فئودالها و عشایر کرد بود، دوستانه تر است.

منتها تفاوت ماهوی دیدگاههای فدائیان نسل اول با مواضع فدائیان امروزین نسبت به حکومت ملی آذربایجان در کیفیت شوونیستی آن است. نظریات فدائیان نسل اول در باره ی حرکت ملی آذربایجان که نمونه ای از آن را در کتاب « آذربایجان و مسئله ی ملی» علیرضا نابدل می توان دید، هر چند مغشوش، سطحی و بچه گانه هستند، ولی نمی توان آنها را شوونیستی نامید. این موضع گیری ها، بیشنر ریشه در سادگی سیاسی، بیسوادی و عدم اطلاع از تاریخ گذشته ی کشور دارند. در حالیکه برخورد منفی فدائیان امروزی با حکومت ملی، آگاهانه و از روی اغراض سیاسی و شوونیستی می باشد.

نمونه ای از این نوع برخوردهای شابلونی نسبت به جنبش ملی- دمکراتیک آذربایجان را میتوان در کتاب خاطرات حمزه فراهتی که اخیراً تحت نام « از آن سالها و سالهای دیگر» به چاپ رسیده است، شاهد بود.

من در این مختصر قصد بررسی و یا نقد این کتاب را ندارم. چرا که اصولاً نقد این گونه خاطرات را کار بیهوده ای میدانم. درست است که کتاب خاطرات فراهتی را می توان با مقداری اغماض از یک جنبه، قصه ی پر غصه ی نسلی از مبارزین دانست که خواسته و ناخواسته وارد کارزار با رژیمی استبدادی شده و در این میان متحمل صدمات زیادی شدند. ولی خاطرات سیاسی از این دست اصولا با هدف تبرئه، بزرگنمائی و تبلیغ «من» نوشته می شوند و کمتر در خدمت روشن کردن نکات تاریک تاریخی و اطلاع رسانی می باشند. و کتاب خاطرات آقای فراهتی نیز از این قاعده مستثنی نیست. کسانی که در سالهای مورد بحث حتی از دور نیز دستی بر آتش مبارزه ی سیاسی داشته اند، می توانند به راحتی متوجه سایه روشنهای واقعیت، نیمه واقعیت و دروغ در این کتاب بشوند.

قبل از وارد شدن به اصل مطلب، یادآوری نکته ای را نیز بی مناسبت نمی دانم. چیزی که کتاب فراهتی را از خاطرات سیاسی دیگر از این دست متمایز می نماید، اصرار و تبلیغ آن در بیهوده بودن مبارزه ی سیاسی است. در دوره ای که مردم ایران در مبارزه شان علیه بختک جمهوری اسلامی از هر زمان دیگری احتیاج به خوش بینی سیاسی و امید به آینده ی بهتر دارند، کتاب فراهتی با تبلیغ یاس و بیهوده  بودن مبارزه علیه استبداد و برای برپائی جامعه ای عادل و انسانی، در جهت عکس خواسته های اکثریت مردم ایران عمل می کند. فراهتی با خود بزرگ بینی، شکست خود و مشتی از همراهانش را - که امروزه هوراکش اصلاح طلبان و سلطنت طلبان شده اند - شکست جنبش و مردم ایران میداند. غافل از اینکه تاریخ مبارزه ی بشریت مترقی، مشحون از این نوع «شکست» ها می باشد. ولی همانگونه که همه روزه در چهار گوشه ی دنیا شاهد هستیم، ستمدیگان  با «درس» نگرفتن از این نوع «خاطرات» و بدون ملاحظه ی عواقب کار، باز هم خطر کرده و دست خالی به باروهای استبداد، بی عدالتی و بیداد هجوم می برند. 

بهر صورت قصد این نوشتار، نقد کتاب مذکور نیست. فقط چون آقای فراهتی در کتاب خاطراتش در باره ی حکومت ملی آذربایجان و رهبر آن سید جعفر پیشه وری حرفهائی گنده تر از دهانش زده است، مجبور به نوشتن چند کلمه ای در این باره شدم. همینجا باید بگویم که من از فعالین حرکت ملی- دمکراتیک آذربایجان که قبلاً در صفوف طیف فدائی حضور داشته اند، انتظار برخورد مناسب با این ادعاها را داشتم که ظاهراً انتظار بی جائی بوده است.

 

فراهتی در کتاب خاطراتش با اینکه جا و بیجا از جنبش و حکومت ملی آذربایجان، رهبر آن سید جعفر پیشه وری و یا فرقه ی دمکرات آذربایجان یاد کرده و بعضاً در مخالفت با این جنبش سخنان «فاضلانه ای» نیز در دهان قهرمانان داستانش می گذارد، ولی حداقل به خود زحمت نمی دهد که در کتاب 525 صفحه ای اش در باره ی ماهیت و هدفهای این جنبش - که بقول دوستم هدایت سلطان راده ابعاد، عمق و عظمت آنرا می توان با کمون پاریس مقایسه کرد*- چند کلمه ای بنویسد. این موضوع به خصوص موقعی توی ذوق خواننده می زند که او حین صحبت از جنبش ارتجاعی خرداد 42، حداقل یک صفحه ی کامل کتابش را به نقل سخنان خمینی اختصاص می دهد.

کسانی که اطلاع مختصری از سیر جنبش ملی- دمکراتیک آذربایجان دارند، می دانند که جنبش 21 آذر ادامه ی منطقی انقلاب مشروطیت و جنبش آزادیستان به رهبری خیابانی بود. شرکت کنندگان جنبش 21 آذر اکثراً در سنگرهای دو جنبش مذکور تربیت شده بودند. فرق جنبش 21 آذر با دو حرکت قبلی در عمق شعارهای آن و شرکت توده ای زحمت کشان شهر و ده در آن بود. نقش ارتش سرخ و یا حکومت شوروی در بوجود آمدن این قیام نقشی ثانوی بوده و ربطی به ماهیت آن ندارد. دیگر زمان آن گذشته است که هر از گاهی و تحت بهانه های مختلف- بهانه ی اخیر کتاب سوزان کذائی وزارت اطلاعات بود -  وارد گود شده و جنبش ملی- دمکراتیک آذربایجان را زیر علامت سئوال برد. روشنفکران و شبه روشنفکران ایرانی چه بخواهند و چه نخواهند، جنبش 21 آذر و حکومت ملی آذربایجان بخشی از تاریخ این کشور است. حتی اگر قیام مردم آذربایجان در 1324 شمسی علیه شوونیسم فارس، استبداد محمد رضا شاهی، سیستم پوسیده ی فئودالی و نلاش برای ایجاد جامعه ای نسبتاً انسانی برای زنان، دهقانان و کارگران « جرمی» محسوب می شود، باید بگویم که بزرگترین جنایتها نیز یعد از شصت سال مشمول مرور زمان می شوند. اینهمه کینه توزی و نفرت نسبت به جنبش ملی- دمکراتیک مردم آذربایجان تا به کی؟ 

اینک نوبت یکی دیگر از این شبه روشنفکران وطنی است که با دنباله روی از این شیوه ی مرضیه وارد گود شود تا به بهانه ی خاطره نویسی به سیمای تابناک جنبش ملی- دمکراتیک مردم آذربایجان خاکستر بپاشد. تا آقای حمزه فراهتی در کتاب خاطراتش بشکل ناشیانه ای از زبان پدرش که گویا شرکت کننده ی انقلاب مشروطیت و جنبش خیابانی بوده است، بگوید: « پیشه وری در سه ماه آخر قدرتش دیگر یقین پیدا کرده بود که رفتنی ست. مردم از دست فدائی ها ذله شده بودند.» و یا دائی بیسواد فراهتی روشنفکرانه اظهار فضل بفرماید: « پیشه وری را خود فدائی ها از پای در آوردند و نه ارتش مرکزی».  و معلوم نباشد قصد فراهتی از کم رنگ کردن نقش ارتش مرکزی در سرکوب جنبش مردم آذربایجان چیست؟

اصلاً جگونه می توان باور کرد که پدر و دائی فراهتی که بر اساس روایت کتاب، شغل یکی پالان دوزی و دیگری گاریچی بوده است به عنوان زحمتکش ترین افراد جامعه در باره ی حکومتی که با همه ی کاستی هایش بالاخره حکومت زحمتکشان محسوب می شد، اینگونه اظهار نظر بکنند؟ حکومتی که برای اولین بار در تاریخ سراسر ظلم و بیداد شاهنشاهی طعم انسانوار زیستن را به لگد مال شدگان جامعه چشانده بود. می توان باور کرد که پدر و دائی فراهتی از تمامی این یکسال فقط همین خاطره را  در ذهن داشته باشند؟ باورکردنی است که فراهتی از پدرش، دائی اش، نزدیکانش، اهل محل، معلمهایش و از دوستش موسی که شرکت کننده ی این جنبش بوده است فقط همینها را در باره ی حکومت ملی و شخص پیشه وری شنیده است؟ یعنی فراهتی در باره ی رفورم ارضی، حق زنان برای انتخاب شد ن و انتخاب کردن، قانون کار، ساختمانهای نو بنیاد، آسقالت خیابانها، لوله کشی آب، مبارزه با بیسوادی، ایجاد دانشگاه، تاسیس رادیو و صدها و صدها اقدام مثبت دیگر حکومت ملی از مردم کوچه و بازار هیچگونه خاطره دیگری نشنیده است؟

فراهتی اگر آذربایجانی است و اگر بزرگ شده ی شهر تبریز است، می داند که حتی بعد از گذشت شصت سال که از برپائی حکومت ملی آذربایجان گذشته، در این شهر از هر محفلی که بگذری و در هر قهوه خانه ای که سخن از دوران حکومت ملی باشد، حتماً اشاره ای نیز به اقدامات مثبت آن حکومت می شود. دروغگوئی و آنهم با این وقاحت؟

 

فراهتی که هنگام سخن گفتن از خمینی سعی در آن دارد که حدالمقدور لقب آیت الله را از قلم نیاندازد، از سید جعفر پیشه وری رهبر فرزانه ی جنبش ملی آذربایجان طوری نام می برد، که انگار سخن از بقال محله اش است. از جمله در صفحه ی 29 کتاب  می نویسد: « بزرگترین شخصیت که پدر به چشم دیده بود، صرف نظر از ستارخان، شیخ محمد خیابانی بود که تقریباً در همه ی سخنرانی هایش شرکت کرده بود». به زبان ساده تر  یعنی پیشه وری شخصیت بزرگی نبود. یعنی پیشه وری در تاریخ معاصر آذربایجان جایگاهی ندارد. در حالیکه برای هر آذربایجانی دمکراتی در کنار ستار خان و خیابانی، پیشه وری نیز شخصیت بزرگی محسوب می شود. و برای مبارزین ملی- دمکراتیک آذربایجان، با همه ی احترامی که آنها برای ستارخان و خیابانی قائل هستند، پیشه وری از هردوی این شخصیت ها یک سر و گردن بالاتر است.

سید جعفر پیشه وری یکی از بزرگترین روشنفکران دوران خودش بوده است. کافی است که نگاه مختصری به کتاب آثار منتخبات او بیاندازیم تا به بینیم که اندیشه های پیشه وری در باره ی سیاست، جنبش اجتماعی و ادبیات، حداقل سی سال از زمان خودش جلوتر بوده است. فراهتی ها که یک صفحه از نوشته های او را نخوانده اند، کوچکتر از آنند که در باره ی رهبر جنبش ملی- دمکراتیک آذربایجان اینگونه اظهار نظر بکنند. دوست و دشمن در باره ی شخصیت ناب پیشه وری و بخصوص در باره ی سالهای زندان او سخن گفته اند. کسی همچون انور خامه ای که دل خوشی از جنبش مردم آذربایجان ندارد، هنگام صحبت از همبندش پیشه وری نمی تواند تحسین خود را نسبت به کاراکتر قوی، سواد سیاسی، پاکی و انسانیت او پنهان بکند. غلامحسین ساعدی در باره ی او می گوید: « پیشه وری آدم فوق العده ای بود. از یک نظر و از خیلی نظرهای دیگر. یکی اینکه شخصیت بی نظیری بوده که در مورد این آدم وحشتناک ظلم شده ... پیشه وری یک آدم با فرهنگی بود ... تنها سند رنده در شرائط فعلی آقا بزرگ علوی است. آقا بزرگ راجع به پیشه وری خیلی حرفهای فوق العاده دارد... آره آقا بزرگ یک نظر حیرت آوری راجع به پیشه وری دارد... می گفت این آدم درست عین یک الماس تراشیده اشت... پیشه وری واقعاً یک انتلکتوئل بود. اتوپیست بود منتهی توتالیتر نبود و آن اتوپیائی که توی ذهنش بود ایجاد یک نوع سوسیالیسم قابل انطباق در متن جامعه بود.»**

 

اما جند کلمه ای در باره ی فرقه ی دمکرات آذربایجان. ایجاد « فنومن فرقه ی دمکرات آذربایجان» و آن را عامل تمامی بدبختی های جنبش چپ دانستن تخم لقی است که آقای بابک امیر خسروی با موفقیت تمام در سبد نئو لیبرال های چپ وطنی گذاشته است. این تخم سالهاست که بدون وقفه در حال بازتولید جوجه هائی لق تر از خودش می باشد. البته غرض نه نگاهی انتقادی به تاریخ سیاسی کشور بلکه با مطرح کردن این و یا آن شخصیت سیاسی، کوبیدن جنبش دمکراتیک مردم آذربایجان است. امیر خسروی کسی است که در مخالفت با جنبش دمکراتیک مردم آذربایجان از هیچ عمل ناشایستی ابا ندارد. با توصیه های اوست که بعضی ها که زمانی به بوی کباب گذارشان به خاک اتحاد شوروی افتاده ولی شاهد خر داغ کردن شده اند، خاطرات خود را قلمی کرده و طبیعتاً بخشی را هم به « فنومن فرقه» اختصاص می دهند. با توصیه های اوست که با زیر پا گذاشتن هر گونه پرنسیب اخلاقی و قرارداد بین المللی، کتاب سیصد صفحه ای یک نفر محقق برای پیش بردن اهداف شوونیزم فارس در حین ترجمه به یک جزوه ی جند ده صفحه ای بدل می شود***. منتها فراهتی زیرکی امیر خسروی را ندارد. او ناشیانه به کاهدان می زند. فراهتی که در اشاره به اشتباهات رهبری سازمان خودش و حزب توده، بزدلانه، حساب گرانه و با نان قرض دادن به این و آن سخن می گوید، در انتقاد از توتالیتاریسم سازمانهای سیاسی ایرانی، بر حسب انتظار به سراغ «فنومن فرقه» رفته و تمامی کاسه کوزه ها را بر سر فرقه ی دمکرات آذربایجان می شکند. انگار هر بدبختی که مهاجرین ایرانی کشیده اند زیر سر فرقه ی دمکرات آذربایجان بوده است. او بدون کوچکترین اشاره ای به تاریخچه ی تشکیل این فرقه، اقدامات و دستاوردهای تاریخی آن، با تاسی به استاد خود امیر خسروی، بعد از اشاره ای گنگ به افراد ناراضی درون آن، تمامی تاریخ فرقه دمکرات آذربایجان را در وجود غلام یحیی و لاهرودی****خلاصه می کند.  امروزه انتقاد از لاهرودی و غلام یحیی البته مالیاتی نداشته و جسارت زیادی نمی طلبد. اینها غلام یحیی و لاهرودی را نمی پسندند ولی خود به محض قدم گذاشتن در خاک اتحاد شوروی، سعی کردند راهی را که کامبخش ها، کیانوری ها و غلام یحیی ها 40 ساله رفته بودند، یک شبه بپیمایند. فراهتی که خود به موقع از امکانات نور چشمی های حزب توده و سازمان اکثریت همچون اعزام به مدرسه ی حزبی پوشکینا حد اکثر استفاده را کرده است، عمداً در باره ی دهها و دهها نفر از بهترین و با شرف ترین کادرهای فرقه دمکرات آذربایجان سکوت می کند. انسانهائی که با چشم پوشیدن از این نوع امکانات و به بهای محرومیت هائی فوق تحمل انسانی در تمامی دوران مهاجرت، استقلال شان را در مقابل دولت و ارگانهای شوروی حفظ کردند. آنها علیرغم تحصیلات عالی و مقامهای علمی شان در تمام عمر حتی صاحب آپارتمان دو اطاقه ی که آقای فراهتی در آن زندگی می کرد، نشدند. آنها ترجیح دادند که تا آخر عمر با پاسپورت بی وطنی و در یک اطاق سه در چهار زندگی بکنند ولی در عوض هر گز به آرمانهای ملی- دمکراتیک خلق آذربایجان پشت نکردند. تعداد آنها نه دو نفر بلکه دهها و هزاران نفر بود.

آقای فراهتی!  فرقه ی دمکرات واقعی آذربایجان آنها بودند و آنها نیز باقی خواهند ماند. قیام اول خرداد مردم آذربایجان نشان داد که از جمع آنها هنوز خیلی ها زنده هستند.

___________________________________________________________________________________

* از مقاله ی دوست دانشمندم هدایت سلطان زاده در سوگ فرزانه ی آذربایجان محمد علی فرزانه. نقل به مضمون

 

** مصاحبه ی دانشگاه هاروارد با غلامحسین ساعدی، مصاحبه کننده مینا صدقی (تاریخ شفاهی ایران)

 

*** اشاره به کتاب قطور جمیل حسنلی در باره ی جنبش آذربایجان که با توصیه ی آقای بابک امیر خسروی و بدون اجازه از نویسنده ی اثر در نتیجه ی ترجمه ی معجزه وار آقای منصور همامی به جزوه ی کوچک «فراز و فرود فرقه ی دمکرات آذربایجان» تبدیل شده است. کاری که از نظر حقوقی جرم محسوب شده و قابل تعقیب است. ولی شوونیست ها را چه باک. «هدف وسیله را توجیه می کند.»؟!

 

****صرف نظر از نقش غلام یحیی دانشیان و یا حتی آقای امیر علی لاهرودی در رهبری فرقه ی دمکرات آذربایجان، کل این تشکیلات را با این دو نفر یکی دانستن، توهین به خونهای پاک هزاران عضو و هوادار این سازمان می باشد که در راه آرمانهای ملی- دمکراتیک خلق آذربایجان بدست نیروهای ارتجاعی طرفدار دربار شاهنشاهی و ارتش گسیل شده از تهران به قتل رسیدند. فرقه ی دمکرات آذربایجان مثل هر سازمان دیگری تاریخچه ای دارد. برنامه و مرامنامه ای دارد. در صفوف این سازمان بیشتر از صد هزار دهقان، کارگر، پیشه ور، زن، مرد، پیر و جوان و حتی روحانی فعالیت کرده اند. به جرئت می توان گفت که هیچ یک از سازمانهای سیاسی معاصر ایران حتی حزب توده و یا سازمان فدائیان از نظر فعالیت توده ای و رغبت مردم به برنامه ی های آنها قابل مقایسه با فرقه ی دمکرات آذربایجان نیستند. تاریخ پربار یک سازمان و یک ملت را اینگونه خوار و خفیف کردن خیلی بی شرمی می طلبد.